مفهوم فلسفي دکارت از فضا
يکي از ميراثهاي فلسفي و معروف دکارت که در شکلگيري علم فضا و يا جغرافياگرايي و بعضي از مکاتب شهري تاثير مهمي داشته است، دوآليسم جوهري اوست. وي معتقد بود که چون ما جوهر را از طريق دو خصلت[1] نسبتا متفاوت، يعني فکر و انبساط ميشناسيم، طبعا ميبايست دو جوهر متفاوت نيز وجود داشته باشد؛ معنوي و جسماني، ذهن و بدن. چون دکارت جوهر را شياي موجود تعريف ميکرد که به چيزي جز وجود خود نياز ندارد، جوهرهاي دوگانه را مستقل از يکديگر لحاظ ميکرد. علم به ذهن و بدن و يا جوهر معنوي و جوهر جسماني بدون ارجاع به ديگري صورت ميگيرد. از تبعات اين دوآليسم، تفکر الهيات و علم در انديشه دکارت است. علم ميتواند ماهيت فيزيکي اجسام را جدا از رشتههاي ديگر مطالعه کند، چون جوهر مادي، قلمرو عملکردي خود را داراست و از زاويه قوانين خود فهم ميشود. خصلت ويژهاي که جوهر مادي را از جوهر روحاني جدا ميکند انبساط است و همانگونه که در نقل قول خود از دکارت ميآوريم، انبساط فضا، همسان انبساط در ساير اشياء مادي است و در ذيل قوانين مادي و مکانيکي يکسان عمل ميکند. اجسام زنده نيز به دليل برخورداري از انبساط، جزء دنياي مادياند. در نتيجه اين اجسام بر پايه همان قوانين رياضي و مکانيکي عمل ميکنند که بر ساير اشياء در نظم مادي عالم حاکم است. دکارت معتقد است که تمام اعمال و رفتار حيوانات را ميتوان با ملاحظات رياضي و مکانيکي تبيين کرد و بسياري از فعاليتهاي انسان نيز همانند حيوانات، مکانيکي است . لذا ميتوان جسم انسان را به فيزيک تقليل داد (Stumpf,1989:236-247). همانگونه که اشاره شد اين ميراث فلسفي بر شکلگيري رويکردهايي در زمينه مباحث فضايي، تاثير عمده گذاشته است. به هرحال، در موضع مطلق يا جوهري از فضا، فضا جوهري مستقل است که واجد صفاتي از خود ميباشد. فضا از صفات خاصي برخوردار است چون پيوسته، کمي ، قابل نفوذ و ثابت است.
[1]Attnbute
سير تحول تاريخي مفهوم فضا
فضا مفهومي است که از ديرباز توسط بسياري از انديشمندان مورد توجه قرار گرفته و در دورههاي مختلف تاريخي بر اساس رويکردهاي اجتماعي و فرهنگي رايج، به شيوههاي گوناگون تعريف شده است. مصريها و هنديها با اينکه نظرات متفاوتي در مورد فضا داشتند، اما در اين اعتقاد اشتراک داشتند که هيچ مرز مشخصي بين فضاي دروني تصور (واقعيت ذهني) با فضاي بروني (واقعيت عيني) وجود ندارد. در واقع فضاي دروني و ذهني روياها، اساطير و افسانه ها با دنياي واقعي روزمره ترکيب شده بود. آنچه بيش از هر چيز در فضاي اساطيري توجه را به خود معطوف ميکند جنبه ساختي و نظام يافته فضاست. ولي اين فضاي نظام يافته مربوط به نوعي صورت اساطيري است که برخاسته از تخيل آفريننده ميباشد. در انديشه فيلسوفان يوناني، واژه فضا به معناي امروزي آن وجود نداشت. آنان فضا را شيء بازتاب ميخواندند. پارميندز[1] وقتي که دريافت فضا به اين صورت را نميتوان تصور کرد آن را بدين دليل که وجود خارجي ندارد به عنوان حالتي ناپايدار معرفي کرد. لوسيپوس[2] نيز فضا را اگرچه از نظر جسماني وجود خارجي ندارد ليکن حقيقتي تلقي نمود. افلاطون مسئله را بيشتر از ديدگاه تيمائوس[3] بررسي کرد و از هندسه به عنوان علم الفضاء برداشت نمود. ولي آن را به ارسطو واگذاشت تا تئوري فضا (توپوز) را کامل کند. از نظر ارسطو فضا مجموعهاي از مکانهاست. او فضا را به عنوان ظرف تمام اشياء توصيف مينمايد. ارسطو فضا را با ظرف قياس ميکند و آن را جايي خالي ميداند که بايستي پيرامون آن بسته باشد تا بتواند وجود داشته باشد و در نتيجه براي آن نهايتي وجود دارد. در حقيقت براي ارسطو فضا محتواي يک ظرف بود.
بعدها تئوري هاي مربوط به فضا بر اساس هندسه اقليدسي بيان ميشد بطوري که مشخصه تفکر يونانيان در مورد فضا در تفکرات اقليدس با هندسه اقليدسي قابل مشاهده است. با توجه به آنچه گفته شد، در يونان و بطور کلي در عهد باستان دو نوع تعريف براي فضا مبتني بر دو گرايش فکري قابل بررسي است:
تعريف افلاطوني که فضا را همانند يک هستي ثابت و از بين نرفتني ميبيند که هر چه بوجود ميآيد، داخل اين فضا جاي دارد. تعريف ارسطويي که فضا را به عنوان topos يا مکان بيان ميکند و آن را جزئي از فضاي کليتر ميداند که محدوده آن با محدوده حجيمي که آن را در خود جاي داده است تطابق دارد. تعريف افلاطون موفقيت بيشتري از تعريف ارسطو در طول تاريخ پيدا کرد و در دوره رنسانس با تعاريف نيوتن تکميل شد و به مفهوم فضاي سه بعدي و مطلق و متشکل از زمان و کالبدهايي که آن را پر ميکنند در آمد.
جيوردانو برونو[4] در قرن شانزدهم با استناد از نظريه کپرنيک، نظريههايي در مقابل نظريه ارسطو عنوان کرد. به عقيده او فضا از طريق آنچه در آن قرار دارد (جداره ها)، درک ميشود و به فضاي پيرامون يا فضاي مابين تبديل ميگردد. فضا مجموعهای است از روابط ميان اشياء و آنگونه که ارسطو بيان داشته است، حتما نميبايست که از همه سمت محصور و همواره نهايتي داشته باشد. در اواخر قرون وسطي و رنسانس، مجددا مفهوم فضا بر اساس اصول اقليدسي شکل گرفت. در قرن هفدهم و هجدهم، تجربه گرايي باروک و رنسانس، مفهوم پوياتري از فضا را بوجود آورد که بسيار پيچيدهتر و سازماندهي آن مشکلتر بود. بعد از رنسانس به تدريج مفاهيم متافيزيکي فضا از مفاهيم مکاني و فيزيکي آن جدا و بيشتر به جنبه هاي متافيزيکي آن توجه شد، ولي برعکس در زمينههاي علمي، مفهوم مکاني فضا پررنگ تر گشت. دکارت از تاثيرگذارترين انديشمندان قرن هفدهم، درحد فاصل بين دوران شکوفايي کليسا از يک سو و اعتلاي فلسفه اروپا از سوي ديگر مي باشد. در نظريات او بر خصوصيت متافيزيکي فضا تاکيد شده است ولي در عين حال او با تاکيد بر فيزيک و مکانيک، اصل سيستم مختصات راست گوشه (دکارتي) را براي قابل شناسايي کردن فاصلهها بکار برد که نمودي از فرضيه مهم اقليدس درباره فضا بود. هايدگر[5] يکي ديگر از فيلسوفان معاصر در تبيين واژه فضا (raum,rwm) بر اين عقيده است که فضا به معني جايي است که براي جاي گيري آماده باشد. فضا به چيزي که محدوده و افق رهاست جا ميدهد. اين تعريف از فضا ميتواند تا حدودي با مفهوم مادي فضا، فضايي و جايي که هنوز توسط اشياء فضايي و مکاني صورت تحقق نيافته است، منطبق باشد. با اين حال هايدگر اين جا بين بعد مادي فضا و بعد صوري فضا تمايز قائل ميشود. او مي گويد که فضا در ذات خود همان است که از جا براي آن ساخته شده است. اين تعريف از فضا مستلزم تصوري از فضا است که صورت فضا پيش از اين که تحقق يابد، وجود داشته است که براي آن جا ساخته شود. اين تصوير از فضا صرفا آن را انتزاعي مي سازد زيرا براي آنکه براي فضا پيش از تحقق صوري آنجا بوجود آيد بايد آنرا صرفا در ذهن انتزاع کرد. بحث فضا در حيطه مباحث پست مدرنيته، با رويکرد انديشههاي ميشل فوکو و آنري لوفبور (البته با نقش پررنگ تر فوکو)، شکل گرفت و در دهه 80 ميلادي سنت قديمي تاريخگرايي در باب فضا (فضا به عنوان امري مرده، ثابت، غير ديالکتيک و بي تحرک)، به چالش کشيده شد که از مشخصات بارز پست مدرن، بياعتبار کردن مفاهيم سنتي زمان و فضا است. به زعم کاستلز، مفهوم در جامعه شبکهاي با مفاهيم آن در جوامع ما قبل مدرن و يا حتي صنعتي تفاوت عمدهاي دارد. کاستلز مينويسد: انتقال آني اطلاعات، دادهها و سرمايهها و امکان ارتباط همزمان ميان افراد در نقاط مختلف، عملا فواصل زماني را از ميان برداشته و نظم طبيعي دوران قديم يا چارچوب هاي مکانيکي جهان صنعتي را به کلي دگرگون ساخته است. مکان نيز به نوبه خود با مفهوم دسترسي يا عدم دسترسي به اطلاعات و ابزار انتقال و پردازش آن ارتباط پيدا کرده و به اين اعتبار حضور در مکان معناي تازهاي به خود گرفته است که ميتوانند تعيين کننده ارتباط و اتصال شخص به جامعه شبکهاي و يا طرد و حذف او از اين مکان فراگير و در عين حال انحصاري به شمار آيد (کاستلز 1380 ، ج 18:1).
[1] Parmenides
[2] Leucippos
[3] Timaeus
[4]– Giordano Bruno
[5]– Heidegger
پژوهشگران برتر
مشاوره انجام پایان نامه معماری و شهرسازی
0990-135-4771